معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

پایان 20 ماهگی ورود به 21 ماهگی

عشق و زندگیم ماهگیت مبارک گلبرک لطیف من؛ شیرین زبانی های این روزهایت را چگونه بنویسم که حق مطلب را ادا کند؟ که وقتی می گویم جز خوردن و مچاله کردنت راهی نیست، بفهمی که حقیقتا" راهی نیست!! باید بزرگ شوی، خودت ببینی و بشنوی! بشنوی که به برو، می گفتی: بووو ! به ماشین پلیس، بامبو ! و به پتو، آدیمبیلی ! کامیون، دُنبه ای و به پریدن ، آتدایی ! به چیزهای کوچیک ، دوووجی ! وقتی میگی حسین و زبونت یکم بیرون میاد ، خوردنی تر از همیشه ای وقتی میگم دکتر ، میگی دیزززز یعنی آمپول این روزها،حرف زدن ما، همــه ی ما، شده به زبان تو... استفاده از لغات منحصر به فرد و تازه ابداع شده ی تو! بزرگ را می گوییم د...
25 آبان 1393

این روزهای بیماری

خدا رو شکر حالت بهتره هنوز کامل خوب نشدی ولی زیادم اذیت نشدی . الهی دورت بگردم که شنبه 17/8/93 مجدد بردمت پیش دکتر تا از آبله مرغان مطمئن بشیم . گفت خدار و شکر خیلی خفیف گرفتی و دیگه هیچ وقت نمیگیری . خدایا هزاران بار شکر   قربون دالی کردنت عشق مامانی اینجا ترسیدی از ارتفاع التماس از نوع معین برای بیرون رفتن . الهی دورت بگردم که این طوری مظلوم میشی محل بازی معین خوان . بیجاره مبل هرچی که بخوای می تونی روش پیدا کنی تعجب از نوع معین خان ...
20 آبان 1393

خوشگلم آبله مرغان گرفته

همه زندگیم شنبه مامانی گفت معین 2 تا جوش مانند زنده رو صورتش گفتم حتما چیز خاصی نیست ولی یکشنبه چند تا دیگه زدی و رفتیم پیش دکتر امامزادگان گفت آبله مرغان گرفتی الهی دورت بگردم که اذیت های هفته پیش به خاطر همین بوده و من فکر میکردم از دندون درآوردن . تاسوعا و عاشورا تقریبا خونه بودیم و برای کمک به مامانی هم نتونستم برم . روز عاشورا ظهر شما با بابا رضا موندی خونه و من رفتم 2 ساعت کمک کردم . همه زندگیم الهی قربونت برم که صورتت خارش داره و میگی مامانی اوفاااا. خداروشکر زیاد شدید نیست و زیاد اذیتت نمی کنه .           قربون این مداد گرفتنت  پنجشنبه هم رفتیم برای شما ...
15 آبان 1393

روزهای محرمی

عشق کوچولوی مامانی  امسال دومین سالی بود که محرم و با تو  گذروندیم . امسال انقدر شیطون شدی که نمیزاشتی سربندت و ببندم و در می آوردی . من هم بی خیال شدم. البته امسال بیشتر تاسوعا و عاشورا خونه بودیم که پست بعدی علت و برات مینویسم . اولین زنجیرتو باباجونی خرید و شماهم باهاش زنجیر زدی و  همه مارو با اون زنجیر هم زدی  قربون این زنجیر زدنت ... چهارشنبه هفته پیش باباجونی به خاطر دایی  1 گوسفند جلوی دسته قربونی کرد  . بیچاره گوسفند که پدرش و درآوردی بعد از قربونی هم دست از سرش برنمیداری .          تاسوعای برفی امسال  تاسوعای سال 92 ...
15 آبان 1393

محرم آمد ...

قیامت ﺑﯽ ﺣﺴﯿﻦ ﻏﻮﻏﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺑﯽ "ﺣﺴﯿﻦ" ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺸﺮ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ... ﭼﺮﺍ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﺕ "ﺍﻣﻀﺎﺀ" ﻧﺪﺍﺭﺩ... گل پسرم مامان سلام . عشقم بازم محرم رسید . الهی دورت بگردم که امسال دیگه میتونی بگی حسین قربون این زبون شیرینت برم که سینه میزنی و میگین hoshen . دیشب با باباجونی رفتی مسجد و زنجیر زندن دایی و نگاه کردی و زنجیر به دست اومدی بیرون مسجد . به پرچمها نگاه میکردی و میگفتی اووووووووو . شب اول محرم ساعت 12 شب نشسته بودی و تبل میزدی . بیشتر از هر زمانی احساس کردم که دیگه بزرگ شدی ، فرشته کوچولوی من محرم و  حس کرده . خدایا به احترام حضرت علی اصغر نگه دار کوچولوی من باش . ببین با چه ...
5 آبان 1393
1